تنها شدم
تنها ماندم
غروب ، این بار غمبار تر از هر روز
سایه ها را با خودش می برد
و من سایه ام را هم از دست داده ام . . .
وقتی اومدم
رفته بودی
سپرده بودم وقت رفتنت خبرم کنن
اما کبوترای پشت بوم همسایه هم نپریدن
دیر اومدم
زود رفتی
دیدارها تازه می شوند
لبخند ها شکل می گیرند
قدم ها تند می شوند
آرزوها بزرگتر می شوند
من اما
آرزوی با تو بودن را در دل می پرورانم
حتی اگر همین دیروز
دیدارهایم با تو تازه شده باشد . . .
برگشتی
به خاطر آوردم
گرمای لذت بخش زندگی را
با تمام وجود به خاطر آوردم
زندگی را
لمس لحظه های ملموس با تو بودن
رویاهایم با واقعیاتم مخلوط شده اند
تو را حس کردم
حسی که از باورم خارج بود
قلبم را احساس کردم
که با شدت در سینه تو می تپید
دستت را احساس کردم
که با آرامش در دستانم حرکت می کرد
فکرم را با احساسم در آمیختم
به واقعیت تو رسیدم
به تجربه آرامش واقعی
عاشق بودن
با تو عاشق بودن . . .
وقتی دیوار به من تکیه می زند
احساسش را نمی تواند به زبان بیاورد
وقتی زمین به دیوار دلخوش کرد
هرگز نلرزید
و تو رفتی
من لرزیدم
و دیوار هم لرزید . . .
باران که می بارد
تمام آرزوهایم را می شوید
اما لحظه ای درنگ نمی کنم
که سیل رویاهایت به سمت من می آیند
و مرا غرق در دنیای با تو می کنند
ای کاش این آب پاک مرا ببرد
ببرد به دوردست آرزو هایم
به جایی که تو رفتی و مرا جا گذاشتی . . .
پاک ترین جای دنیا
باد صورتم را نوازش می دهد
و از لابلای انگشتانم فرار می کند
" مست و پریشان و خراب "
نفس تو را لمس می کنم
مو هایت را می بویم
آرزوهایم را حس می کنم
با تو بودن را تجربه می کنم
افسوس
بیداری امانم نمی دهد
که خواب بمانم . . .
غربت از چشمات می باره
وقتی منو نگاه می کنی
سقوط من حتمی است
فقط
یه فرصت
یه دست
که منو یاری کنه
فقط یک چشم
که "منو" نگاه کنه
فقط یک بار
عاشقم باش
عاشق من که همیشه عاشقتم . . .
چشمانت مرا حس نمی کنند
دستانت مرا نمی بینند
آرزوهایم را می بینم
که بر باد رفته اند
تو را می بینم
که مرا نمی بینی
و من
که عاشق تر می شوم
که پر پر می شوم
می مانم
چه شد آرزوهایم
کجا رفت رویاهایت
به چه دل خوش کردی
با چه دل می گذرانی
دل من را کجای راه گم کردی
چه شد که من فراموشت شدم
من رو کجای راه گم کردی . . .
زمان بهترین بهانه برای دوری تو و من است
و مکان بهترین راه گریز از عاشقی
اما دل
می شکند
به فراخور زمان و مکان
و اما همیشه عاشق است
خارج از ابعاد ذهن
و من امروز و هر روز بیشتر از همیشه عاشق تو ام
و فردا عاشق تر . . .
محبوب من
سایه ابر از سر بام می گذرد
هر روز
مثل یاد تو از ذهن من
هر روز
باد سایه را، ابر را می برد
اما
یاد تو همیشه در گذر است
در ذهن من
"با تو حکایتی دگر"
بی تو
زندگی نشاید
روزها همچون برگ های درخت از کنار چشمانم می گذرد
و ریشه های زندگیم خودشان را جمع تر می کنند
خاکم را سست تر از همیشه حس می کنم
همه احوالم از دوری تو خبر می دهند
اما هنوز عاشقترینم
برای تو
مقاوم ترینم برای تو
و انتظار
برای روز بهاری
برای شکفتن و ریشه دواندن
برای عاشقی
برای تو
یک دسته گل برای تو
یک بغل زانوی غم برای من
یک دنیا بی خبری برای تو
یک عالم حسرت برای من
من برای تو
همه دنیایم برای تو
محبوب من
من زنده ام
ذهن من زنده است
احساس می کنم
چون تو در ذهن و احساس من زنده هستی
چون وجودم با تو در آمیخته
چون زندگیم به تو بسته
چون با تو زنده هستم . . .
هستم
تو را حس می کنم
با تو
هست بودن را
حس می کنم
و به عاشقانه هایم با تو می اندیشم
هر چند
که هیچگاه به تجربه مبدل نشدند . . .
I couldn't live
I couldnt live without your love
for one kiss
well I'd give everything up
there's no words I can describe
what I feel deep inside
so I let this song say it all
Then I hope you'll understand
once you've listened till the end
Heard the music in my head
so before I could forget
I start singing
yeah I was singing
this song
for you
Just made up the words
la la la ohhh ohhh yeah
my heart with a melody
so I am singing
this song
for you
جاده مرا به سادگی یاد می کند
جاده مرا می شناسد
اما پاهای من جاده را بیشتر می شناسد
و چشمانم همواره آشنای افق است
و خاطرم جز سیمای تو چیزی در خاطر ندارد
محبوب من
دست هایت را به من بسپار
به من
که خسته ام
به من
که همیشه با چشمانت پر میگیرم
با من
که رویای «با تو» را در گور خاطراتم می جویم
مرا ببین
مرا لمس کن
با من بمان
بمان
زندگیم درد می کند
تو به چشمان سفیدم خیره می شوی
این را خودم به خودم می گویم
از بس که به تو می گویم دوستت دارم
تو دیگر به چشمانم خیره نمی شوی
زندگیم درد می کند