همین روزها
یک پر از تو خواهم خواست
که شاید بنویسم
دردهای منقوش بر تنم را
که شاید پر بگیرم
برای رفتن از دیار ظلم
که شاید بسوزم
برای روشنی چند روز باقیمانده از عمرم . . .
و ما باز در آرزوی تنهایی
به دیدارش می رویم
و از آلودن دست های گره کرده
به آغوش تنفر
نمی ترسیم ؛
و من برگشتم
بعد یک دوره درمان
اما رفت
اونی که همیشه از رفتنش می ترسیدم . . .