یاد

خون در رگهایم خود را به مردن می زند

دل در سینه ام نمی تپد

تنها یادیست

خاطره ایست

که به زندگیم ادامه می دهد ....




با یاد تو زنده ام ....

نیستم

نیستم ...

نیستی تا ببینی نیستم

دیوارها بلندیشان را به رخم می کشند

و تو همچنان در راهی

با یک سبد حرف های نوستالژیک !

اما من دیگر ...

نیستم...